عملیات طریق القدس آذر ۶۰

عباداریان

محور امامزاده زین العابدين
برای هر عملیات قرار بر این داشتیم که هرکجا عملیات باشه بچه های بهبهانی همشهری آنجا جمع بشوند و در عملیات شرکت کنیم ،اینبار نوبت عملیات در محور سوسنگرد (طریق القدس) بود آن موقع مجید (شهید بقایی) فرمانده سپاه پاسداران شوش بود برای عملیات آمد بعنوان نیرو عادی

مجید و عبدالله جاویدان و بنده
در محور امامزاده زین العابدین بودیم و چند نفر دیگه هم بودن از جمله صادق آهنگران روز قبل عملیات در ساختمان مقر سپاه سوسنگرد بچه ها جمع بودند برای شب که عملیات میخواست صورت بگیرد به حاج صادق میگفتند شما بمان مداحی کن شما را نمی بریم ،بچه های مسجد جزایری که در مقر بودند و بیشتر شناسایی ها را انجام داده بودند و عبدالله جاودان هم و از نیروهای شناسایی بود که با ما بود یکسری آموزش ها را در جاده سوسنگرد بطرف هویزه که بعد از عملیات دی ماه ۵۹ و اشغال هویزه بین ما و عراقی ها که در هویزه مستقر بودند.

بوسیله آب باتلاق درست و حایل درست شده بود که ما هم بوسیله خاکریز زدن در فاصله ای از شهر سوسنگرد بطرف هویزه ، کنار رودخانه تا جاده و ادامه بوسیله خاکریز جلو پیشروی آب گرفته شده بود و نرسیده به خاکریز مرکز آموزش درست شده بود جهت تمرین بوسیله نفر بر و انواع آموزش عملی که برای نیروهای خود سپاه سوسنگرد بود برای آمادگی و شرکت در عملیات،خلاصه شب موعود فرا رسید و ما سه نفر به همراه نیروهای دیگر که بیشتر از لرستان بودند با شروع عملیات محور شکسته شده و پیشروی ادامه و سنگرهای عراقی را که نیروها خیلی ها خواب بودند تصرف کرده و با پاکسازی در مسیر از پیش تعیین شده حرکت میکردیم سنگر عراقی که تیربار مستقر خیلی بچه ها را اذیت کرد که موقع زدن تیربارچی و گرفتن آن سنگر و بلندکردن تیربار توسط یکی از بچه ها، لوله تیربار آنقدر داغ بود که دستش سوخت و با چفیه بستند ، در ادامه پاکسازی سنگرها پیدا بود همان روز به سربازهای عراقی لباس‌ و گرمکن تازه داده بودند که همه بسته بندی شده در سنگرها بود که فرصت پوشیدن پیدا نکردند، در محور ما حرکت خود خوب انجام شد و پیشروی ادامه داشت، توانستیم به مواضع رسیده و حتی هم جلوتر هم برویم که با مشکل مواجه شدیم محور سمت راست ما نتوانسته بود به اهداف خود برسه لذا سمت چپ ما رودخانه و سمت راست هم با پیشروی داخل عراقیها رفته بودیم و احتمال دور زدن نیروهای ما توسط عراقیها میرفت که از طریق خطوط درگیری که در پشت سرمان بود میشد فهمید ،صبح شد و ما کنار نیروهای ارتش بودیم و عبدالله که کارهای اطلاعات عملیات منطقه را انجام داده بود کاملا وارد به منطقه بود.

فرمانده ارتشی سرهنگ بهبودی بود گفتن میرویم جلو که توضیح داده شد با توجه وضعیت سمت راست خطرناک هست که ادامه بدهیم،سرهنگ گفت نه ما بطرف جلو میرویم و ما هم بعنوان نیروهای سپاه گفتیم قبول نکنیم درست نیست و احتمال این ميدهند که ترسیده اند و…

ادامه دادیم و هر لحظه تنگ شدن حلقه را به پشت سرمان حس میکردیم تا به محاصره در آمدیم فقط سمت رودخانه درگیری نبود وگرنه اطرافمان تمام درگیری بود من و مجید و عبدالله روی خاکریز نشسته بودیم که سرهنگ اومد طرفمون و گفت چکار کنیم آنجاییکه نشسته بودیم میدانگاهی بود پر از نفربر و تانکهای بجا مانده عراقی بود شرایط داشت سخت تر میشد گفتیم چک کنیم چقدر مهمات داریم و نفربرهای و تانکها را چک کنیم ببینیم میتونیم استفاده کنیم چون من و عبدالله دوره نفربرها را دیده بودیم و چک‌کردیم نه تانک و نه نفربر سالم نبودن و تمام تجهیزات و مهمات را جمع کردیم و بین نفرات تقسیم شد،
صحبتی که شد استفاده درست از گلوله های آرپی جی بود که هدر نرود.
موضع‌گیری نیروها صورت گرفت،
بچه ها را در آبراه دراز کش شده،
و هر تانکی که نزدیک و نزدیکتر میشد با آرپی جی زده میشد.

باران هم که از شب بود و ادامه داشت هر لحظه محاصره تنگ تر میشد و مهمات هم کم ،در این شرایط چیزی خنده دار اتفاق افتاد درجه دار خودمان بلند شده بود و با صدای بلند میگفت بیاین تسلیم بشین خنده بچه ها را در پی داشت ،گفتیم بابا ما تو محاصره قرار گرفتیم اونا بیان تسلیم بشن و…

تنها مسیر برگشت سمت رودخانه که کلا در تیررس دشمن بود و جز آن راهی نبود ،سرهنگ بهبودی آومد گفت با این شرایط مجبوریم با نیروها برگردیم حالا متوجه صحبت های اول که ما کردیم شده بود قبول کرد که باید برگردیم افتاد جلو بصورت سینه خیز و راه افتاد.

و قرار شد نیروها کم کم و با پشتیبانی آتش سعی در مشغول داشتن دشمن تا نیروها از زیر آتش رد شده و به مواضع امن و بیرون از محاصره برسند ،شرایط سخت و سخت تر شد تعدادی رفتن و ما هم قرار شد حرکت کنیم و راه افتادیم.

هر لحظه شرایط آتش و حرکت سخت تر میشد زمین منطقه با بارون طوری شده بود که حرکت چندین برابر سخت تر از حالت خشکی بود و اسلحه سنگین بخاطر چسبیدن گل و لای به آن شده بود،لباسها هم بدتر خیس و گلی و سرد و حرکت کند در زیر آتش دشمن در برگشت چندین نفر از نیروها شهید شدن و همین باعث برگشت به عقب تعدادی از نیروها شد بطرف مواضعی و سنگرهای تانکها و نفربرهای قبلی عراقیها شد که شهید مجید بقایی و عبدالله جاویدان هم جزء آنان بودند و دو سه شب بعد از طریق رودخانه توانستند برگردند که ما احتمال شهادت همه انان را میدادیم که خود ان قسمت روایتی جداگانه میباشد که باید عبدالله جاویدان کامل ان را بیان کند.

از محاصره با اون شرایط که بیرون آمدم روی سنگری که نیروها بودن رسیدیم بیهوش شدم و موقعی که بهوش آمدم دیدم سرهنگ‌ مرا در بغل گرفته و مقداری اب و یک عدد شیرینی داد کمی جان گرفتم گفتم باید برگردم قرارگاه( که بعد از سوسنگرد بطرف بستان بود) و وضعیت را توضیح بدهم
با موتور آومدم در مسیر برگشت جلو ما نیسانی بود که مجروع را داشت میبرد به سوسنگرد که گلوله خمپاره به عقب که مجروع آنجا بود خورد ،شرایط بارونی و مسیر عبوری که بطرف خط مقدم بود گل و لای ایستادیم کلامی نیست که توصیف آن حال را بکند فقط پلاستیکی از اطراف که کنار سنگرها بود اوردیم و با دست از میان گل و لای پیکر تیکه تیکه شده شهید را جمع آوری کردیم و در پلاستیک کردیم کارت شناسایی گواهینامه افتاده بود خونین که ان را هم روی پلاستیک که جمع کرده بودیم گذاشتیم و راننده که اونم مجروع شده بود با وسیله ای که رد شد سوارش کردیم و با موتور راهدافتادیم بطرف مقرفرماندهی که در مقر فرماندهی اقا محسن ، رحیم صفوی و چندنفر دیگه بودن که شرایط محور زین العابدین را کامل توضیح دادم و اینکه مجید و عبدالله فعلا آنجا موندن و نتونستند برگردند. به سپاه برگشتم وضعیت لباس و سر و صورتم انگار در گل غلت زده باشم شده بود.

خداوند رحمتش کند مجید را در اون شرایط به هیچ عنوان صحبتی از اینکه فرمانده هست یا سرهنگ صورت نگرفت فقط به سرهنگ توضیح دادیم که نیروهای خود سپاه سوسنگرد هستیم و اطلاعات منطقه را هم میدانیم.

حال باید شاهد باشیم کسانی که اطراف محورهای عملیاتی عبور نکرده و خود را همه کار محورهای عملیاتی معرفی میکنند و نه تنها در مقابل انانی که هنوز زنده و گذشته انان را میدانند خجالت نکشیده و احتمالا کتمان کننده رشادتهای ان دلاورها در محورها هم میشوند…
که شاهد هستیم.


یاد تمام شهدا و حماسه آفرینان طریق‌القدس گرامی باد