شلمچه کربلای پنج
علیرضا برهانینژاد
شلمچه کربلای پنج 1365
اهواز
لشکر 41 ثارالله
پنجشنبه ۲۵/۱۰/۱۳۶۵
چند روز از آغاز عمليات کربلای پنج ميگذرد و من از سوی واحد مخابرات، مامور خدمت درگردان 420 شده ام ،گردان مهیای اعزام به شلمچه است ، بسیاری از اینها که میروند برگشتی ندارند ، پسر عمویم حمید هم در این گردان هست ، چون امیدی به برگشت نیست وسایل شخصی و وصیت نامه ای که از قبل نوشته بودم را تحویل تعاون میدهم.
احساس غریبی دارم ، منتظر یک اتفاق هستم ، غسل شهادت میکنیم ، بعد از اقامه نماز مغرب و عشا و صرف شامی مختصرآماده عزیمت به خط مقدم می شویم ، غوغایی است ، فضای عجیبی حکمفرماست ، خدا حافظی ها رنگ دیگری دارند ، امکان اینکه دیگر یکدیگررا نبینیم بسیار است ،درمیان اشکها و شوخی های دوستان پس ازگذر اززیر قران سوار کامیون هایی که برای استتار به گل آغشته شده اند، میشویم.
شلمچه در شمال خرمشهر و شرق شهر بصره است ، پس از ساعاتی کامیونها از جاده اصلی اهواز به خرمشهر از طریق یک فرعی تغیر مسیر داده و وارد شلمچه میشوند .
توپخانه خودی مشغول است ، از اینجا دیگر امکان حرکت کامیون وجود ندارد ، پیاده به سمت خط راه افتاده و پیش میرویم ، به اولین خاکریز که می رسیم دستور می دهند همین جا مستقرشویم.
در دل خاکریز سنگر هایی تعبیه شده که برای ساعاتی پذیرای جوانانی است که برای اغلب آنها دیگر برگشتی نبود ،استراحتی در کار نبود، اکثرا آن شب را بیدار بودند و به عبادت پرداختند ، صدای گریه و زاری در فضا پیچیده بود ، در یکی از سنگر ها تعدادی از بچه ها گرد هم آمدند و با صدای گرم و سوزناک برادری که بچه ماهان بود ودر همان عملیات شهید شد دعای توسل میخواندند ، شب اینگونه سپری شد .
روز بعد ، اول وقت متوجه شدم باطری بیسم خالی است ، به اتفاق پیک گردان با موتور به جلوتر ، جایی که عملیات از آنجا شروع شده بود (کانال ماهی) رفتم و با مراجعه به سنگر واحد مخابرات باطری گرفتم . آنجا بود که بعضی از بچه های مخابراتی را دیدم با خوشحالی همدیگر را در آغوش گرفتیم و از کسانی که نبودند کسب خبر کردم . از مظفر منصوری پرسیدم گفتند : شب اول عمليات از آب عبور کرده و در خط مقدم است و فعلا سالم ، در راه برگشت به گردان ، اطراف جاده با
خمپاره اندازهای عراقی ها هدف قرار گرفته بود ، اما پیک گردان بی توجه با سرعت از میان دود و آتش عبور کرد و به سلامت به گردان رسیدیم .
در طول روز چندین نوبت هواپیما های دشمن برای بمباران توپخانه که نزدیک ما بود حمله کردند و با آتشباری ضد هوایی اقدام موثری نکردند و بمب هایشان را بی هدف می ریختند و می رفتند در یکی از همین حملات یک هواپیما سقوط کرد که موجی از شادی در ما پدید آورد.
عملیات در نقاط مختلف در جریان بود ، اوضاع کانال ماهی تقریبا تثبیت شده بود اما نبرد در بوارین و نهر جاسم که در حومه بصره بودند و حائز اهمیت به سختی پیش میرفت .
روزمان اينگونه و در انتظار ، سپری شد .
شبمان ، در هياهوی درگيری ها ، در حسرت حضور ، تا صبح به ناله و زجه و طلب مغفرت و در يک کلام عبادت سپری شد ، شايد اين نوحه ها و اين درخواست ها وسيله ای شوند برای گرفتن برات شهادت و چه بسا افرادی که آنشب برنده اين سودای پرسود شدند…
روز بعد برای ورود به عمليات به ما دستور دادند به نهر جاسم برویم ، به وسیله لندکروزهای متعدد، گردان عازم شد…